پنج ماهه که بودی به کمک دلارام جان نشستی, تا روز قبلش هی میگفت " مامان, مهرو رو بنشونیم دیگه" و میگفتم: نه هنوز زوده عزیزدلم
اما آنروز تو را جلوی خودش نشاند و دید که کاملا به حفظ تعالت مسلط هستی و ذوق کنان و جیغ کشان فریاد زد : " مااااماااان مهرو خودش نشسته " و گیسو بدو بدو رفت پیشش و جیغ زد وااای مامان مهرو تونست بشینه
و ما ذوووق. و ما غشش. و ما خوشحاااال. از تو فیلم گرفتیم و برای خانواده فرستادیم.
ای من به قربان تو و ذوق خودت
12 دیماه بود که تلاش بی حد و اندازه ات برای تقسیم و تحمل وزن 10 کیلویی روی دست و پاهای کوچکت به ثمر نشست. مصادف بود با سالروز تولد مربی مهربانت, زهره جان که به من تلفن کرد و با بغضی که گلوگیرش شده بود خبر خوش حرکت تو را داد. من ارباب رجوع داشتم و نمیتوانستم از خوشالی جیغ بزنم اما بعد از اتمام کارم تا مهد کودکت پرواز کردم.
آنقدر بوسیدمت که لپ های نمکینت قرمز شده بود.
من به قربان دست و پای کوچک تو.
بازهم ارباب رجوع دارم بیشتر نمیتوانم بنویسم.
درباره این سایت